منم وارد دور بیست وپنجم شدم...
به پشت سرم نگاه میکنم به مسیری که تا حالا پیمودم‘همه راه جلوی چشمم ظاهر میشه ‘مثل عکسای یه آلبوم مثل خاطرات یه دفترمثل یه صندوقچه قدیمی که توش همه چی پیدا میشه.
بعضی جاها کمرنگ شده انگار فرو رفته تو یه مه غلیظ ‘بعضی جاها اونقدر پررنگ که انگاریه گره کور خورده به ثانیه ثانیه این راه
بعضی جاها پر خنده ست اونقدر که هنوز صدای خندهام از پشت تمام پیچ وخم این جاده میاد
بعضی جاها پر لحظه های خواستنی وتکرار نشدنی وبعضی جاها پر لحظه های نخواستنی که اونقدر تکرار شدن که شدن عادت این راه.
چه جاهایی که خسته شدم وتنها وساعت ها‘ نه روزها مسکوت کنار جاده نشستم...
چه جاهایی دویدم و خواستم سریعتر از همیشه به مقصد برسم‘
بعضی جاها تهوع آور پر از سرگیجه وبعضی جاها دلچسب و ملس...
یه جاهایی از مسیرهنوز منو صدا میکنه و من صدای پر از خواهششو میشنوم ونگاه پر از حسرتم بهش میدوزم ولی افسوس که این جاده یک طرفه است.
به همسفرای خوبی که داشتم فکر میکنم و به همسفرایی که جاشون گذاشتم وجای خالیشون توی قلبم تیر میکشه...
وحالا در آغاز این بیست و پنجمین دور میخوام یه چمدون با خودم بردارم که توش پر از نجواهایی که میخوام همیشه باهام باشن‘پر ازسازو سرود و صدا...
میخوام سر حال تروقبراق تر از همیشه با کفش هایی که خاکی و خسته نیستن تو این مسیر قدم بذارم
قدم بذارم وقدم بزنم
قدم بزنم و بچرخم
بچرخم وآواز بخونم...
میخوام انگشتامو توی هوا بگیرم که پروانه ها روشون بشینن وهمسفرم بشن‘گل های کنار جاده رو بو میکنم و ازشون یه تاج گل برای خودم میسازم یه تاج گل که قشنگیش به وسعت تموم دنیای من...
مسافر کفشای نو مبارک...