شکر نامه

نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی...

آخرین ورق سال 88 داره تا میخوره فقط چند ساعت دیگه مونده تا به خاطره ها بپیونده...

بی انصافی اگر برای این روزایی که گذشت یه قصیده شکر گذاری ننویسم.

خدایا ممنونم به خاطر تمام افت و خیزای این سالی که گذشت...  

خدایا ممنونم به خاطر تمام لحظه هایی که زمینم زدی،و باز دستمو گرفتی برای بلند شدن تا قوی تر بایسم...

خدایا ممنونم که تو اوج دلبستگی ها وادارم کردی به دل کندن تا یا بگیریم گاهی وقتا برای کمال باید دل کند.

خدایا ممنونم که بهم شب نخوابی دادی تا بتونم زمان بیشتری به ستاره ها نگاه کنم.

خدایا ممنونم که معجزه سکوت رو بهم نشون دادی.

خدایا ممنونم تو گذر ساعت ها و ثانیه های طولانی کشنده بهم یاد دادی راضییم به رضای تو یعنی آرامش ...

خدایا ممنونم که آرزوهای کوچیکم و برآورده نکردی تا تا به جاشون به آرزوهای بزرگتر فکر کنم.

خدایا ممنونم که بهم رنج دادی تا از قویتر بودنم احساس لذت کنم.

خدایا ممنونم که بهم یاد دادی وقتی تحت فشارم روزه سکوت بگیرم.

خدایا ممنمونم که یه تیکه از روح مهربونتو بهم هدیه دادی که مادرم باشه تا هیچ وقت احساس تنهایی نکنم،

خدایا ممنونم که که یه تیکه از سایه حمایت رو بهم دادی تا پدرم باشه.

خدایا ممنونم که بهم دوستانی دادی به لطیفی شکوفه های بهاری.

خدایا ممنونم که همیشه بهم فرصت دادی،فرصت تصمیم گرفتن،خطا کردن،جبران کردن و باز فرصت...

خدایا ممنونم که هرخطایی بهم شعور درس گرفتن دادی.

خدایا ممنونم که سلامتیو ازم نگرفتی.

خدایا ممنونم قدرت فکر کردن بهم دادی.

خدایا ممنونم که توی آغاز این سال خوشحالم و سرشار از امیدو انرژی...

خدایا به خاطر همه چیز ممنونم ازت،ممنونم که همیشه با همه پرخاشگری ها و سرکشی ها منو توی آغوش خودت گرفتی و دستامو پر از امید کردی،توی صورتم خنده پاشیدی.

خدایا این سلام منه،از اوج غفلت ها و بازی گوشی ها،ندامت ها برای اوج بی انتهای خوبیها...

"آرزوی بهترینا رو تو این سال برای همه دارم"

 

 

 بازی...

دستمومیذارم روی لیوان چای،بخار داغش میخوره به کف دستم،دستمو برمیدارم بخار جمع شده میاد بیرون،دوباره دستمو میذارم رو لیوان ...دوباره برمیدارم،دوباره میذارم برمیدارم...چقدر از این کار خوشم میاد،فکر میکنم که به همین سادگی!!گاهی تموم آرامش زندگی جمع میشه تو یه لیوان چای...

گوشه ترین جای تخت میشینم،درست روبروی پنجره،پاهامو جمع میکنم توی شکمم،آستینای پولیورو تا نوک انگشتام میدم پایین،لیوان چای رو با دو دستم کامل استتار میکنم،میذارمش روی زانوهام و به بخارش خیره میشم...پیچیده نیست!سختم نیست!لازم نیست همه چیز درست سر جای خودشون باشه!جایی که تو میخوای باشه!مهم نیست توی یه قسمت مبهم زندگیت گیر کرده باشی و سرت سوت بکشه از این همه تناقض،اصلا مهم نیست که این روزا حال و روزت عین هوا غبار گرفته!مهم اینه که میتونی با صدای بلند بخندی،بازی با بخار یه لیوان چای هم میتونه بهت احساس خوب بده!به همین راحتی...مهم اینه که اولین پیغامی که بعد از روشن شدن گوشیت میبینی"سلام روزهای طلایی من" باشه،این یعنی هستی،یعنی زندگی جاریست...این یعنی آروم باش...یعنی همه چیز عین همین بخار راه خودشو پیدا میکنه...

این یعنی همه چیز بازی...بازی کردن یاد بگیر...