آغاز...
مدتهاست دنبال یه دریچه می گردم، یه دریچه برای رهایی، رهایی از خیلی چیزها...
دنبال یه دریچه ام که نور داشته باشه، نور واقعی و آرامش داشته باشه، آرامش واقعی...
هرزگاهی یه تیکه کاغذ می شه میزبان تمام دل من و بعدم گم می شه بین هزار تا کاغذ دیگه ولی این بار می خوام براشون یه دریچه باز می کنم، یه دریچه که وصل به دنیای شلوغ و درهم و برهم ولی قشنگ، یه دنیا با یه عالمه رنگای خواستنی.
این دریچه حتما ذهن نا آرام منو آرام می کنه.
+ نوشته شده در یکشنبه هشتم شهریور ۱۳۸۸ ساعت 16:46 توسط زهره
|